دیدار

ساخت وبلاگ

پریشب خوابم نمیبرد با این که جمعه کلی فعالیت کرده بودم. دور و بر 2ونیم بود که خوابیدم و حدود ساعت 5 از گریه پوریا پسر همسایه بالایی بیدار شدم و خوابم نبرد. شنبه ها هم که افتضاح شلوغه و منم سردرد داشتم. عصر با رافی جونم قرار داشتم و اونقدر کنسل کرده بودیم و اونقدر دوست داشتم ببینمش رفتم. یه مانتو و شال همرام برداشته بودم و قرارمون 6 بود و من اومدم یه کم زودتر برم که یه یادگاری کوچولو براش بگیرم که از شانس خوشگلم اسنپی اشتباه رفت و نزدیک 6 رسیدم و وقت نشد که چیزی براش بگیرم.

به همراه همسرش اومده بود و چقدر هر دوشون دوست داشتنی و خونگرم بودن. انگار سالهاست میشناختمشون. حتی رافی جان گفت همسرش تنهامون بزاره گفتم من راحتم و مشکلی ندارم .

رفتیم کافی شاپ و لطف کردن مهمونم کردن و برگشتنی هم منو رسوندن و حسابی شرمندم کردن.

من قصد خرید داشتم ولی خب نمیخواستم وقتشونو بگیرم و کوروش رو هم که محل قرارمون بود دو هفته پیش گشته بودم. به نیت من رفتیم تو مغازه کفش بخرم و همسر رافی جون خرید کردن و چقدر خندیدیم.

وقتی رفتم خونه مامانم گفت چقدر حالت خوبه و از معدود دفعاتی هست که انقدر خوشحالی و بهت خوش گذشته.

من آدم معذب و خجالتی هستم ولی دیروز اصلا اینجوری نبود و خودم بودم و واقعا بیخوابی و خستگی یادم رفته بود .

از همینجا از رافائل نازنین و همسر فوق العادش تشکر میکنم که برام سنگ تموم گذاشتن و رافی جان یه کتاب هم برام گرفته بود .

امیدوارم به اونا هم خوش گذشته باشه و دوستیمون پایدار باشه.

از خدا میخوام همیشه دلشون شاد باشه و عشق و خوشبختیشون همیشگی. واقعاً لذت بردم از رابطشون. جشم بد از زندگیشون دور باشه.

امروز روز عرفست و من عاشق دعای عرفه. اگه سعادت داشتم و خوندم دعاتون میکنم. شما هم منو خانوادمو خیلی دعا کنید.

امروز تولد قمری عشق خاله هم هست. پسر خوشگلم هر روز شیرین تر میشه و 5شنبه دو تایی کلی بازی کردی و رو پام خوابید و منم نزاشتمش زمین و خودم هم خوابیدم. یه ساعت و نیم رو پام بود و من عشق میکردم و پادرد برام معنی نداشت. شب که باباش اومد و بغل باباش بود گفتم بدید بغل من شما شربتتونو بخورید . باباش گفت از بغل من بغل کسی نمیره. دورش بگردم که گفتم میای بغل خاله با ذوق پرید بغلم . قربونش برم که بهش میگیم چهار دست و پا برو و ما میریم مسخرمون میکنه و میخنده. با تعجب به دندونای مامانی بی دندونش نگاه میکرد و میخندید. مامان درد داشت و جوجه کلی بوسش کرد و نازش کرد. عاشق مهربونیشم .

خدا رو شکر که زندگیمونو قشنگ تر کرده و حال هممون خوبه. الهی خدا به آرزومنداش بده.

اونایی هم که مثل من شاید هیچوقت به هر دلیلی مادر نشن چیزی رو از دست ندادن چون خیلی مسئولیت بچه زیاده و خیلی سخته.

خواهرم خیلی نگرانه آینده جوجست و من و آبجی بزرگه بهش میگیم ما هستیم و ما که بچه نداریم و این جای بچه ما هم هست. بهش میگم خاله ما الان بغلت میکنیم ما پیر شدیم تو باید بهمون سر بزنیا.

وبلاگم بهترین هديه تولدم ...
ما را در سایت وبلاگم بهترین هديه تولدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : b0riginal0 بازدید : 179 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:00